من خدایی دارم که در این نزدیکی ست....
مهربان
خوب
قشنگ
چهره اش نورانیست...
گاه گاهی سخنی میگوید با دل کوچک من ...
ساده تر از سخن ساده ی من ...
او مرا میفهمد. او مرا میخواند...
نام او ذکر من است در غم و در شادی
چون به غم مینگرم ان زمان رقص کنان میخندم که خدا یار من است
که خدا یاد من است
او خدایی ست که مرا میخواهد....!
خدایا دربست میخواهم تــــــــورا...
اختلاف یعنی
دختری چوب کبریت های نفروخته اش را میخورد
مردی خورشید را میخرد تا سیگارش را روشن کند.
اختلاف یعنی
مردی برای اجاره خانه کلیه اش را می فروشد
زنی برای زیبایی کلیه ی بدنش را عمل میکند
دنیای عجیبی شده
یکی پول هایش را پارو می کند
یکی اشکهایش را...
اهای فلانی
قهوه ات را که سر کشیدی
برای فالش سر چهار راه بیا
این جا کودک هایی هستند که
تقدیرشان را خیلی وقت است فروخته اند....
شب به تن دارم و بر تیرگی ام ماهی نیست
دلم از دیده ی خاکستری ام راضی نیست
رنگ می کارم و در چشم ترم می ریزم
بوم نقاشی دنیای مرا طرحی نیست
قلم خشک مرا گوش دلی کافی بود
بهر دل دادنتان ساده گی ام کافی نیست
چنگ احساس مرا دست نوازش زد و رفت
ولی این دل به خدا مثل خدا شاکی نیست
با خودم گفتم در خویش شکستم گویا
روزگاری را که در انیم چرا پاکی نیست؟
من به این جسم و به این خاک نمیبندم دل
مگر این تحفه ی ناچیز خدا فانی نیست؟
ان نویدی که دلش خانه ی مطرب ها بود
غصه دار است که چرا روی زمین شادی نیست
من به امار زمین مشکوکم
اگر این سطح پر از ادمهاست
پس چرا این همه دلها تنهاست...!
بیخودی میگویند هیچکس تنها نیست
چه کسی تنها نیست همه از هم دورند...
همه در جمع ولی تنهایند
من که در تردیدم تو چطور؟
سـکــوت گورستــان را میشنـــوی...؟
دنیا ارزش دل شکستن و آزردن ندارد
میـــــــــــــــرسد!
روزی که هرگـز در دسترس نخواهم بود!!
خـــــــاکـــــ
انتن نمیدهد کــه نمیدهد...
چه ایده ی بدی بود دایره ای ساختن ساعت
احساس میکنی همیشه...
با تـــــو هستم سهـــــــراب:
تو که گفتی گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد؟
راست میگویی تو ...
چه تفاوت دارد قفس تنگ دلم خالی از کس باشد؟
یا به قول تو پر از کرکس و ناکس باشد؟
من نه تنها چشمم واژه را هم شستم
فکر را خاطره را زیر باران بردم
چترهارا بستم...
من به این مردم شهر پیوستم
من نوشتم همه ی حرف دلم
ارزو کردم و گفتم که هوا عشق زمین مال من است
ولی افسوس نشد...
زیر باران من نه عاشق دیدم
نه که حتی یک دوست
زیر باران من فقط خیس شدم
باز هم میگویی:
چشم ها را باید شست؟ جور دیگر باید دید؟
تعداد صفحات : 13
بــی حـس شده ام...از درد...از بــغض... فـقط گـاهـی ...خط اشکـی مـیسوزانـد صورتـم را...